بیمار: دکتر جون دستم به دامنت ، دیگه تحمل این درد رو ندارم ، بکش منو راحت بشم!
دکتر: آقا جان من خودم کارمو بلدم ، شما لازم نیست یادآوری کنی!!!
***
بیمار: واقعاً عجيبه آقای دکتر! از وقتی شروع کردم به صحبت با شما و دردها و مشکلاتمو براتون گفتم ، سردردم کلا از بين رفته.
دکتر: از بين نرفته خانم ، به من منتقل شده!
***
دکتر بعد از معاینه و دیدن آزمایشات بیمار میگه: پدر جان ، شما بیماری قلبی دارین. داروهایی رو که براتون نوشتم مصرف کنید. سعی کنید استراحت داشته باشید. به خصوص از پله بالا و پایین نرید. سه ماه دیگه هم بیاید من ببینمتون.
سه ماه بعد که بیمار میره پیش دکتر ، دکتر دوباره آزمایشش می کنه و میگه: تبریک میگم ، وضع قلبتون خیلی بهتره.
طرف میگه: یعنی حالا می تونم از پله بالا و پایین برم؟
دکتره میگه: البته که می تونید!
طرف می پره هوا و میگه: خدا خیرتون بده آقای دکتر! پدرم در اومد از بس که توی این سه ماه از ناودون رفتم بالا و از پنجره پریدم پایین!!
***
طرف رفت داروخانه گفت: آقا یک شیشه داروی تقویت مو بدید.
مسئول داروخانه پرسید: بزرگ یا کوچیک؟
طرف جواب داد: نه کوچیکشو بدید. من اصلا از موی بلند خوشم نمیاد!
***
دکتر: «متأسفانه چشم شما دوربین شده.»
حیف نون: «آخ جون! پس بی زحمت یه حلقه فیلم بذار توش تا چندتا عكس بگیرم!»
***
مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دكتر! چند وقتی است كه بیماری فراموشی گرفته ام. چه كار كنم؟»
پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نكرده ای ، ویزیت مرا بدهی.»
***
طرف پاش درد می گیره ، قرص مسكن می ذاره تو جورابش!
***
از حیف نون می پرسن: «چرا قرص های چرک خشک کنی که دکتر داده رو سر وقت نمی خوری؟»
حیف نون میگه: «میخوام میكروب ها رو غافلگیر كنم.»
***
یارو میره مطب دکتر میگه:« آقای دكتر! انگشتم هنوز به شدت درد می كنه!»
دكتر میگه: «مگه نسخه دیروز را نپیچیدی؟»
یارو میگه: «چرا! پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت!»